چشم انداز قرآن پژوهى و تلاشهاى تفسيرى در قرن چهارده, هرچند شكوفاتر و
شاداب تر از قرنهاى پيشين است, امّا اين دشت پر شكوفه واين درخت پر ثمر,
دور از آفات نبوده است.
نقد و بررسى كار تفسير و تفسيرنگارى دراين قرن و نيز سنجش عملكرد مفسران,
آن گاه به عدالت وانصاف خواهد بود كه كمالها و كاستيهايش دركنار هم سنجيده
شود و ازآن جا كه دراين مجموعه پژوهشى, مقالات چندى به بررسى نكته هاى
مثبت و ارزشى تفاسير قرن چهارده پرداخته اند, جا دارد كه اين تحقيق به
مطالعه كاستيها و كژيها و نماياندن برخى لغزشها اختصاص يابد.
نگرشهاى علمى, عقلى, اجتماعى وكاربردى به قرآن و تفسير آن, دراين قرن,
مايه حضور بيش تر قرآن درميان نسلها و جلوه آن در محافل علمى و اميد بخشى
و سازندگى آن در زمينه اصـلاحـات اجتمــاعى بـوده است, ولى
همپاى اين اوجها, دركاربرخى مفسران قرن چهارده فرودهايى نيز بوده و لغزشهايى چند صورت گرفته است.
در استفاده از علوم و دستاوردهاى دانش بشرى, سه ديدگاه وجود دارد كه برخى
مبهوت دانش و مقهور آن شده و يكسر لگام فكر و انتخاب فرضيه ها و تئوريهاى
علمى را واداده اند و آيات را برآن يافته ها و فرضيه ها حمل كرده اند,
گروهى ديگر كه نقطه روياروى آنها به شمار مى آيند, هيچ ارزشى براى علوم
بشرى در تفسير قرآن قائل نشده اند و تمـام همّت خود را صرف معانى لغوى و
رموز ادبى و منـابع حديثى كرده اند.
دركنار آن تندروى و اين كندروى, خط ميانه با دورانديشى و بررسى, يافته هاى
تجربه شده و قطعى را در راه تفسير قرآن, به كار گرفته اند, بى آن كه
بخواهند چيزى رابرآن تحميل كنند.
بنابراين, بيش تر لغزشهاى تفسير علمى را بايد در سوى افراط جست وجو كرد,
ولى پيش ازآن بايد به انگيزه هاى روى آورى اين گروه از مفسران به علم
گرايى افراطى توجه كرد.
ازمطالعه اين گونه تفاسير, استفاده مى شود كه زمينه هاى ذيل نقش مهمى در شيوه و خط مشى آنان داشته است.
1. انديشه جامع بودن قرآن نسبت به همه علوم و نيازهاى بشرى.
2. اثبات سازگارى دين با علم و ناسازگارى نداشتن آن دوباهم.
3. اعتماد بيش از اندازه به ديدگاهها و فرضيه هاى علمى و ثابت پنداشتن آنها.
4. خودباختگى در برابر فرهنگ غرب و تلاش براى همرنگ شدن با آن.
5. التقاط و سوء استفاده از دين.
6. بى توجهى به شرايط و قوانين تفسير و يا ناآگاهى ازآن.
تفاسيرى كه در مسير علم گرايى دچار كاستى شده اند, بدان معنا نيست كه همه
اين انگيزه ها و زمينه ها را يك جا داشته اند, بلكه ممكن است هركدام تحت
تأثير دو يا سه عامل قرار گرفته باشند.
در متن آيات قرآن, بيانهايى وجود دارد كه چه بسا ازآنها جامع بودن قرآن و دين استفاده مى شود, مانند:
(ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شئ) نحل / 89
وكتاب را بر تو نازل كرديم درحالى كه بيانگر همه چيز است.
(لارطب ولايابس الاّ فى كتاب مبين)
هيچ تر و خشكى نيست, مگر اين كه دركتاب مبين است.
جزاينها, آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه نزديك به مضامين يادشده است و افزون بر آن رواياتى نيز مؤيّد اين معناست.
گذشته ازاين بحث كه آيا (كتاب مبين) همان قرآن است يا حقيقتى وراى آن,
ازآيه نخست اصل جامع بودن به هرحال استفاده مى شود, ولى آيا اين جامع
بودن, جامع بودن مطلق است يا نسبى.
بلى! قرآن كامل است, ولى در زمينه خاص هدايت و تربيت انسان, يا در همه زمينه هاى علمى و عملى, مادى و معنوى, علوم تجربى و نظرى و…؟
برخى از عالمان چه در گذشته وچه در قرن چهارده, ازاين آيات و روايات, جامع
بودن مطلق را نتيجه گرفته اند و همين انتظار از قرآن, مايه كشيده شدن آنان
به وادى افراط و تفسير بى حدّ و مرز علمى شده است.
در ميان پيشينيان, ابوحامد غزالى, فخررازى, زركشى و سيوطى از طرفداران اين نظريه اند.
ابوحامد غزالى براين باور بود كه قرآن هفتاد و هفت هزار و دويست علم را درخود نهفته دارد, زيرا هر كلمه قرآن, يك علم است.
وى از ابن مسعود روايت كرده است:
(كسى كه علم اولين و آخرين را مى طلبد, در قرآن تدبّر كند.) 1
و زركشى نويسنده (البرهان) نيز بر اين باور بود:
(علوم قرآن نامحدود و غير درخور شمارش هستند.) 2
ازمفسران و انديشه وران قرن چهاردهم نيز كسانى باور به جامع بودن قرآن
نسبت به همه علوم و فنون بشرى دارند, ازآن ميان طنطاوى مفسر علم گراى اهل
سنّت مى نويسد:
(مسلمانان در بسيارى از علوم از فرنگيها جلوتر بودند; زيرا تمام اين
دانشها در قرآن وجود داشت. آنان در زراعت, طب, معادن, حساب, هندسه, نجوم و
غير از اينها از دانشها و فنون بشرى پيشتاز بودند. چگونه پيشتاز نباشند كه
در قرآن 1750 آيه درباره دانشها و فنهاى بشرى رسيده است.) 3
ويوسف مروه, فيزيكدان معروف عرب در بيان انگيزه خود از تفسير علمى قرآن مى نويسد:
(هدفم اين است كه به اسلام شناسان و دانشمندان دانشهاى اسلامى بگويم: به
دانشهاى جديد و پيشرفتهاى علمى بيش تر اهميت دهند, تا بتوانند پاسخ گوى
شبهات جوانان و روشنفكران امروزه باشند و بدون توجه به آن دانشها كه ريشه
در قرآن دارند و قرآن از آن منعى نكرده, نمى توان پاسخ گوى نسل جوان بود.)
4
اين ديدگاه نسبت به جامع بودن قرآن, آنان را واداشت هرآنچه در دانشهاى
تجربى و انسانى مطرح است مورد توجه قرار دهند و آيات قرآن را با آن علوم
برابر سازند, تا آن جا كه طنطاوى در تفسير سوره فاتحه وحروف مقطعه قرآن
برداشتهاى علمى و آرايى را استفاده كرده است كه ربطى به قرآن ندارد, براى
نمونه در تفسير( الم) مى نويسد:
(اين حروف اشاره دارد به مهم ترين چيزهايى كه دراين سوره آمده است يعنى
جهاد و علوم طبيعي… پس گويا اين حروف در اول سوره بقره به دو چيز عنايت
دارد 1. جهاد 2. علوم بشرى چه از سنخ علوم زمينى و چه از قبيل علوم
آسمانى; زيرا دين و دنيا بدون اين گونه علوم باقى نخواهد ماند, بويژه
دراين دوره و در اين زمانه.)5
ويوسف مروه نيز در (العلوم الطبيعية فى القرآن) مى نويسد:
(بيش از يك دهم آيات قرآن مربوط به علوم طبيعى است و به صورت دقيق 670 آيه
درمورد علوم گوناگون وجود دارد. 61 آيه درباره رياضيات, 64 آيه درباره
فيزيك , 5 آيه درباره اتم, 9 آيه در علم شيمى, 62 آيه در نظريه نسبيت, 100
آيه در ستاره شناسى و نجوم, 20 آيه درباره عوامل جوى مانند: دما, فشار
هوا, بادها و… , 14 آيه درباره آبها, 57 آيه در رياضيات, 11 آيه در فاصله
ميان ستارگان(فضانوردى), 12 آيه در علم حيوان شناسى, 21 آيه در كشاورزى,
73 آيه در جغرافياى عمومى, 10 آيه درعلم زيست شناسى(نژاد بشرى), 20 آيه در
طبقات زمين, 36 آيه درپيدايش هستى و تاريخ آن و بالاخره 64 آيه در توصيف
علم.) 6
اين زياده روى در تفسير علمى آيات قرآن سبب شد تا برخى تفسير طنطاوى را
دائرة المعارف علوم جديد معرفى كنند كه درآن مسائل فيزيك, شيمى, پزشكى,
هيئت, نجوم, روان شناسى, هپنوتيزم, روان شناسى, روان كاوى و… به صورت
گسترده همراه با تصاوير مطرح شده است.
رشيد رضا پس از اعتراض به روش تفسيرى فخررازى مى نويسد:
(برخى از معاصران به پيروى ازفخررازى و به تقليد از روش او در تفسير, علوم
و فنون بشرى را در تفسير ذكر مى كنند و ذيل كلمه اى از قرآن (مثلاً آسمان
و يا زمين) مباحث گسترده فيزيكى و نجومى را ياد مى كنند, تا آن جا كه
خواننده به هدف اساسى و واقعى قرآن راه نمى يابد.) 7
چنانكه گفته شد, يكى از انگيزه هاى مهم گرايش اين مفسران به اين گونه
تفسيرها, آيات و رواياتى است كه قرآن را مبيّن همه چيز معرفى كرده است,
درحالى كه منظور ومراد آن آيات بر ايشان روشن نبوده است.
(قرآن بيان همه چيز است وچون اين كتاب براى هدايت همه مردم نازل شده, ظاهر
اين است كه منظور از (كلّ شئ) هرچيزى است كه به موضوع هدايت مربوط باشد
ومردم در راهيابى به معارف راستين و شناخت مبدأ ومعاد واخلاق ارزشمند و
شريعت الهى و قصص و مواعظ بدان نيازمندند, پس قرآن بيان همه اينهاست) 8
علامه دراين بيان تصريح دارد كه تعبير (كلّ شئ) جامع بودن مطلق را نسبت به
همه علوم و فنون و صنايع درنظر ندارد, بلكه جامع بودن را در قلمرو رسالت
خاص خود داراست.
ازجمله, آيات ديگر كه طرفداران جامعيت قرآن, بدان استناد جسته اند, آيات زير است:
(ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شئ) نحل / 89
وما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.
(ولايعزب عنه مثقال ذرّة فى السّموات والأرض ولا أصغر من ذلك ولا أكبر الاّ فى كتاب مبين) سباء / 3
خداوندى كه از غيب آگاه است وبه اندازه سنگينى ذره اى درآسمانها و زمين از
علم او در نخواهد ماند و نه كوچك تر ازآن ونه بزرگ تر, مگر اين كه در
كتابى آشكار ثبت است. 9
(ولقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون) اعراف/ 52
و كتابى براى آنان آورديم كه [اسرار و رموز] آن را با آگاهى شرح داديم
[كتابى] كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند. 10
(قل انزله الّذى يعلم السّرّ فى السّموات و الأرض) فرقان/ 6
بگو كسى آن را نازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند. 11
(الر. كتاب احكمت آياته ثمّ فصلّت من لدن حكيم خبير) هود / 1
الر. اين كتابى است كه آياتش استحكام يافته, سپس تشريح شده وازنزد خداوند حكيم و آگاه نازل گرديده است.
خواننده محترم با نگاه نخست در مى يابد كه آيات يادشده, هيچ گونه دخالتى
برجامع بودن قرآن نسبت به دانشهاى بشرى ندارد; زيرا آيه ششم سوره فرقان
درباره علم خداوند است و دلالت بر علم نا محدود خداوند دارد وآيه پنجاه و
دوّم اعراف نيز نظر به جنبه هدايت قرآن نسبت به معارف الهى و مسائل آخرت
دارد و آيه سوم سوره سباء نيز در صورتى دلالت دارد كه مراد از (كتاب مبين)
در آيه شريفه قرآن باشد, در صورتى كه عقل و نقل, مراد از كتاب مبين را لوح
محفوظ معرفى مى كنند. و آيه هشتاد ونهم نحل نيز دلالت بر جامع بودن قرآن
نسبت به تمام علوم بشرى ندارد; زيرا قرآن كتاب هدايت است و بنابراين مراد
از(كلّ شئ) هرچيزى است كه مربوط به هدايت انسان است, مانند معارف الهى ,
شناخت مبدأ و معاد, اخلاق فاضله, داستان انبياء و خلاصه هرآنچه درمورد دين
و مسائل دينى مطرح مى باشد وشاهد آن كه در ذيل همان آيه (هدى و رحمة) آمده
كه مشخص كننده (شئ) است.
بحث رابطه علم و دين و ناسازگارى آن دوباهم, بيش تر در غرب و مجامع علمى
آنان مطرح گرديد و زاييده ناسازگارى كليسا با دانشمندان در قرون وسطى بود;
زيرا گاليله را به جرم اين كه برخلاف كتاب مقدّس از گردش زمين خبر داده
بود به زندان افكندند! و يا كريستف كلمب را به جهت كشف سرزمينى كه (سنت
پل) در تورات و انجيل پيش بينى نكرده بود, زندانى كردند يا (هاردى) را كه
معتقد به گردش خون در بدن بود, آزار و شكنجه دادند و يا (دى ردمنش) را كه
قوس و قزح را تير و كمان خدا نمى دانست, بلكه نتيجه بازتاب نور خورشيد در
ابر و دانه هاى باران معرفى مى كرد, به زندان افكندند! اين گذشته شوم,
جوامع غربى را واداشت تا بحث ناسازگارى علم و دين را مطرح كنند و دين را
پديده اى غير علمى ويا چند علمى معرفى كنند. البته سپس كسانى پيدا شدند كه
تلاش كردند خطاهاى گذشته كليسا را سرپوش نهاده واصل دين را با علم سازگار
معرفى كنند, مثلاً (موريس بوكاى) (دراسة الكتب المقدّسة فى ضوءالمعارف
الحديثة) را به رشته تحرير درآورد و تلاش كرد درآن بين يافته هاى علمى و
متون مقدّس سازگارى ايجاد كند.
سوگمندانه دانشجويانى كه از كشورهاى اسلامى به سوى غرب شتافتند, پيش ازاين
كه ماهيت ناسازگارى علم و كليسا را بشناسند, كوركورانه بحث ناسازگارى دين
با علم را براى جوامع اسلامى به ارمغان آورند! و در برابر آن, مصلحان
مسلمان به منظور پاسخ گويى به ايشان و به همه كسانى كه اصولاً دين را در
ناسازگارى با علم مى دانستند, به تفسير علمى آيات قرآن تلاش ورزيدند.
افزون براين, دربرخى تفاسير پيشين, بعضى آراى نادرست هيئت بطلميوسى با
آيات قرآن برابر شده بود, مانند: مسطح بودن زمين, شمار كرات, مركز بودن
زمين و… درحالى كه اين ديدگاهها با پيشرفت علم, باطل شده بود واين امر نيز
در نظر دانشمندان علوم جديد, علمى بودن قرآن را زير سؤال مى برد!
عالمان مسلمان, به منظور زدايش اين پيرايه از دامان قرآن, حركت تفسير علمى, بر اساس دستاوردهاى جديد بشر را لازم مى ديدند.
اصل اين اقدام, بايسته بود, ولى شيوه آن در برخى موارد همراه با زياده
رويهايى شد كه خود مى توانست درآينده مشكلات همانندى را به وجود آورد!
طنطاوى, تحت عنوان: اتحاد المطالب الدينية والدنيوية فى هذا التّفسير, اشاره به انگيزه خود در تفسير علمى آيات مى كند و مى نويسد:
(بسيارى ازمردم مى گويند اين مطالب علمى با دين ناسازگارند وآن آيه يا
گزاره دينى با حكم عقل ناسازگار است, دانشمندان علوم به گمان ناسازگارى
دين با يافته هاى علمى, از دين فرار مى كنند و عالم دين نيز به گمان
ناسازگارى علم با دين دانشمندان را دشمن خدا مى خواند و آنان را مورد غضب
الهى مى داند.) 12
تفسير آيات قرآن با فرضيه ها و نظريه هاى علمى كه هر روز درحال اصلاح و
باطل شدن بود, مفسران علم گرا را به بزرگ ترين لغزش دچار ساخت و هنوز از
تفسير آيه اى برابر يافته اى علمى فارغ نشده بودند كه آن يافته اصلاح مى
شد و يا باطل مى گرديد وآنها به ناچار يا بايد به اشتباه خود اعتراف مى
كردند ويا به تفسير و توجيه جديد مى پرداختند!
اين گروه از مفسران توجه نكردند كه فرضيه ها و نظريه هاى علمى را همواره
قطعى و دائمى نمى توان دانست; چه اين كه بسيارى از دانشمندان و حتى خود
صاحبان فرضيه ابطال پذيرى آن را پيش بينى كرده اند.
ماكس پلانك مى نويسد:
(در علوم هم چندان پيش نمى آيد كه اصولى سراغ گيريم كه هرگز هيچ كس محل
تأمل و گفت وگو قرار نداده باشد يا پوچيهايى كه پشتيبانانى پيدا نكند به
حدّى كه مى توان ازخود پرسيد آيا هنوز حقيقتى وجود دارد كه بتوان آن را
ردّ نكردنى و در برابر حملات و انكار همگانى استوار شمرد.)13
پاتريك مور پيتركترمول مى نويسد:
(طى قرون متمادى, استنباط بشر از پيدايش زمين بارها دستخوش دگرگونى شده
است, حتى در زمان حاضر كه عصر فضا نام دارد و از سال 1957 هم زمان با
فرستادن ماهواره روسى اسپرتنيك به فضا آغاز گرديد, نگرشها و عقايد ما
دراين زمينه همواره سير دگرگونى و تحول را پيموده است.
مع الوصف هنوز نمى توانيم با اطمينان بگوييم زايش و رويش زمين چگونه آغاز شده و مراحل تكامل و رشد و نمو آن به چه نحو بوده است.) 14
البته با اين سخنان در صدد انكار قوانين قطعى علوم تجربى نيستيم, مانند
اصل حركت زمين وجاذبه زمين و… مهم اين است كه مفسران بايد توجه مى داشتند
كه همه قانونها و ديدگاههاى علمى پايدار و يا فراگير نيستند واعتماد به
آنها نياز به دقّت و درنگ دارد. چنانكه انيشتن در زمينه امكان محدود بودن
برخى ديدگاههاى علمى به قلمرو خاصى از جهان و نظام ماده مى گويد:
(قوانين جاذبه نيوتن فقط در سطح كره خاكى(زمين) قابل تطبيق است, ولى براى
هستى وجهانى كه داراى ميلياردها كهكشان مى باشد كافى نيست.) 15
جنگهاى صليبى, سرآغاز غارت منابع علمى و سپس اقتصادى مسلمانان از سوى
اروپا, پايه هاى پيشرفت علمى آنان را فراهم آورد و اين پيشرفتها همزمان با
افول تمدّن اسلامى و ضعف سياسى و علمى كشورهاى مسلمان شد. آن اقتدار و اين
ضعف, عطش استثمار را در غربيان شعله ور ساخت و ديرى نپاييد كه مسلمانان
خود را در حلقه محاصره استعمارگرانى يافتند كه به سلاح دانش و فرهنگ مجهّز
بودند وبا تزوير علم و اقتدار نظامى قصد حاكميت برجهان داشتند.
در جامعه هاى اسلامى دو جريان دربرابر اين هجوم شكل گرفت.
الف. جريان اصلاح طلبان انقلابى كه دانش پژوهى را همراه با استعمار ستيزى جست وجو مى كردند.
ب. روشنفكر مآبانى كه دلباخته دانش مغرب زمين شده و شرط برخوردارى ازآن
دانش و فرهنگ اجتماعى را, تسليم در برابر آن مى دانستند! برخى ازاين گروه
براى پيشبرد هدفهاى خود به مبارزه با فرهنگ دينى و ملّى خود برخاستند تا
با حذف آن, زمينه را براى حضور فرهنگ غربى هموار سازند و گروهى ديگر تلاش
كردند تا از پايگاه فرهنگ دينى و ملّى و تحت پوشش و عناوين اسلامى, در عمل
درهاى جامعه را بر روى فرهنگ و انديشه غرب بگشايند.
اين گروه اخير همانهايند كه تفسير علمى را وسيله براى دستيابى به هدفهاى
خود ساختند, مانند سر سيد احمد خان كه خودباختگى وى در برابر فرهنگ غرب
بدان پايه رسيد كه سيد جمال الدين مصلح بزرگ اسلامى, رساله اى به نام (رد
نيچريه) در ردّ او نوشت و تفسير او را به باد انتقاد گرفت.
مبارزه با دين به وسيله دين يكى از انگيزه هايى است كه برخى از گروههاى
سياسى را به تفسيرمادى و ماترياليستى آيات قرآن واداشت. چنانكه برخى ديگر
از حركتهاى سياسى, تنها براى بهره گيرى از توان باورهاى دينى و راهيابى در
ذهن توده مردم, واژگان و عبارات دينى را وسيله اى براى نفوذ و محملى براى
ترويج افكار خود قرار دادند.
استاد شهيد مطهرى كه خود در عمل درمبارزه با اين التقاط به شهادت رسيد, مى نويسد:
(ماترياليسيم درايران در يكى دوسال اخير به نيرنگ تازه اى بس خطرناك تر از
(تحريف شخصيتها) دست يازيده است وآن (تحريف آيات قرآن كريم) و تفسير مادى
محتواى آيات, با حفظ پوشش ظاهرى الفاظ است… البته اصل اين طرح و نيرنگ چيز
تازه اى نيست, طرحى است كه كارل ماركس براى ريشه كن كردن دين از اذهان
توده هاى معتقد در صدسال پيش داده است. طرح ماركس اين است كه براى مبارزه
با مذهب در ميان توده معتقد, بايد ازخود مذهب عليه مذهب استفاده كرد. به
اين صورت كه مفاهيم مذهبى ازمحتواى معنوى و اصل خود تخيله و از محتواى
مادى پرشود, تا توده مذهب را به صورت مكتبى مادى دريابد. پس از اين مرحله,
دور افكندن پوسته ظاهرى دين ساده است.) 17
ناآشنايى با شرايط تفسير يا بى توجهى به معيارهاى تفسير علمى يكى از انگيزه هاى لغزشهاى تفسيرى است.
ترديد نيست كه هرمتن دينى و علمى, اصول, اصطلاحات و زبان خاص خود را
داراست و درنظر گرفتن آن اصول و معيارها, مايه بدفهمى ازآن متن خواهد بود.
تفسير قرآن, پيش از هرچيز نياز به فهم دقيق زبان عرب, شناخت اصول كلى حاكم
بر بيان ومعارف قرآن, بازشناسى محكم و متشابه, حقيقت و مجاز و… دارد.
بى توجهى به اين قانونها, مى تواند هرج ومرج زيادى دركار تفسير و تأويل
آيات پديد آورد, چنانكه برخى از مفسران واژه شيطان در آيه (الّذى يتخبطه
الشيطان من المس) (بقره/ 275) را به امراض و ميكروبها معنا كرده اند, زيرا
از نگاه آنان علت ديوانه شدن, امور غير مادى نمى تواند باشد.
دراين نوشتار تنها به ذكر نمونه هايى از ابهامهاى تفسيرى مى پردازيم واز نقد و بررسى تمامى آنها چشم پوشى مى كنيم.
در اين مقاله به ابهامهاى تفسير علمى در علوم طبيعى اشاره خواهيم داشت و
در مقاله اى ديگر به ابهامهاى تفسير علمى در علوم انسانى اشاره خواهد
شد.(رك: مقاله: نبايسته ها در تفاسير يكصدساله اخير.)
حركت چرخشى زمين سبب مى شود زمين ازناحيه قطب شمال وجنوب كوچك شود
وازناحيه استواء برآمده گردد; زيرا در فيزيك ثابت شده كه اگر چشم غير
صلبى, دور محور خود بچرخد قسمت استوايى آن برآمده مى شود و قطب شمال و
جنوب آن به صورت فرورفته ظاهر مى گردد. 18
طنطاوى و احمد محى الدين العجوز در برابر كردن قرآن با اين فرضيه علمى به آيه زير استدلال كرده اند:
(أولم يروا انا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها و اللّه يحكم لامعقب لحكمه وهو سريع الحساب) رعد / 41
آيا هنوز ندانسته اند كه ما از پيرامون اين سرزمين مى كاهيم, وخدا حكم مى
كند و هيچ چيز حكم او را فسخ نمى كند و او زود به حساب همه مى رسد.
العجوز مى نويسد:
(اين آيه معجزه قرآن است و در هزار و چهارصد سال پيش كه جهل و نادانى ارزش
بود و علم بى ارزش به حقيقتى علمى اشاره دارد. پس ازاين كه بشر توانست به
سرزمينهاى دور سفركند وبه شكل و تركيب زمين پى ببرد… درك كرد كه زمين از
اطراف آن ازجانب قطب جنوب و شمال رو به كوچك شدن مى رود.) 19
و طنطاوى مى نويسد:
(اين آيات براى حالت خاص فرود آمده است و آن تغيير اطراف زمين به خرابى و
آبادى و پيروزى طايفه اى و شكست طايفه اى و زياد شدن ساحل در ناحيه اى و
كم شدن آن در ناحيه ديگرى و كوچك شدن زمين از ناحيه قطب شمال و جنوب وخشك
شدن درياها براثر مد وگذشت زمان فرود آمده است.) 20
برابر سازى آيه شريفه بر نظريه فرورفتگى دو قطب و برآمدگى استوا از چند جهت مبهم و مخدوش است:
1. ناسازگارى با سياق: آيه پيش در زمينه برخى تهديدهاى الهى نسبت به
كافران است و در بخش پايانى اين آيه نيز سخن از سرعت حسابرسى خداوند است
كه لحن تهديدى دارد. بنابراين, بخش ميانه آيه نيز مى بايست مرتبط با همين
فضا باشد, چنانكه علامه طباطبائى دراين باره مى نويسد:
(اين آيه, كافران را به هلاكت تهديد كرده است و به عبرت از سرنوشت گذشتگان
سفارش مى كند وازآن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين وكم كردن از
پيرامون آن, كنايه از هلاكت و نابودى اهل زمين است.) 21
2. تمامى برداشتهاى گوناگون مفسران كه برخى آيه را به كوچك شدن زمين از
جانب قطب شمال و جنوب تفسير كرده اند 22 و گروهى به كوتاه شدن بلنديها و
زيرآب رفتن سواحل درياها و اقيانوسها 23 و برخى به كمبود مواد سوختى وخشك
شدن رودها و نباريدن باران تفسير كرده اند, 24 همه , مبتنى بر آن است كه
الف و لام (الأرض) براى استغراق باشد و نظر به كره خاكى داشته باشد, نه به
سرزمين حجاز, درحالى كه نشانه هاى تفسيرى نشان مى دهد كه منظور از(الأرض)
سرزمين حجاز است كه با پيشرفت اسلام, مرحله به مرحله بخشهايى ازآن از
جغرافياى شرك جدا مى شد و به سرزمينهاى اسلامى مى پيوست و فضاى شرك آلود
رو به كاستى بود و چنانچه مشركان مكه براين نكته توجه مى كردند, خود را
درموضع ضعف و درمعرض نابودى تدريجى مى يافتند و دست از لجاجت بر مى داشتند.
3. نظريه علمى نشان مى دهد كه زمين از سمت دوقطب فرورفتگى پيدا كرده و نه
از همه سو واين با تعبير(ننقصها من اطرافها) سازگار نيست; زيرا واژه
اطراف, بيش از دو طرف را مى فهماند.
گويا به همين جهت است كه نويسنده مقاله (تفسير قرآن كريم و علوم جديد)
ناچارشده است كه كوچك شدن زمين را به (انقباض زمين) تفسير كند, او مى
نويسد:
(درعين حال كه كل جهان درحال توسعه است كرات آسمانها و همچنين كره زمين كه
ما درآن ساكنيم درحال انقباض است: (أولم يروا أنّا نأتى الأرض ننقصها من
اطرافها) 25
اين نظر نيز مشكل ناهمخوانى با سياق آيات را دارد و افزون بر آن, اين
ديدگاه با برخى آراى علمى سازگار نيست; چه اين كه برخى بر اين باورند آنچه
در فيزيك ثابت شده, انقباض ستارگان است نه سيّارات. 26 و در اصل يكى از
تفاوتهاى اساسى ستارگان با سيارات اين است كه (ستارگان داراى حيات و
مرگند, ولى سيارات چنين نمى باشند.) 27
و زمين از سيارات است! به هرحال تفسير آيات قرآن بر اساس اين آراى مبهم و ناپايدار شايسته نيست.
بلندترين نقطه در سطح زمين نسبت به دريا قله اورست با 8885 متر است
وگودترين نقطه خشكى نسبت به سطح دريا, ساحل بحرالميت در اردن با 396 متر
اختلاف است و گودترين نقطه درياها در اقيانوس آرام نزديك مجمع الجزاير
فيليپين در حدود 11521 متر عمق, شناخته شده است. 28
برخى از مفسران براى نشان دادن اعجاز علمى قرآن در اشاره به پست ترين منطقه جغرافيايى زمين, به آيه ذيل استشهاد كرده اند:
(ألم. غلبت الروم فى أدنى الأرض)
روميان شكست خوردند و اين شكست در سرزمين نزديكى رخ داد.
احمد محيى الدين العجوز نويسنده (معالم الاكوان فى عوالم الأكوان) مى نويسد:
(اين آيه ازحقيقتى پرده برمى دارد كه پس از 1400 سال بشر توانا به شناخت
آن گرديد, زيرا تعبير(ادنى الأرض) به معناى گودترين زمين نسبت به سطح
درياست, زيرا دانشمندان كشف كرده اند كه برخى از مناطق زمين, از سطح دريا
پايين ترند, مانند دو سرزمين در فلسطين به نامهاى طبريه و بحرالميّت.)
انگيزه اين نويسندگان, هرچند انگيزه اى ارزشمند شناخته شده, ولى آنان بايد به نكته هاى زير توجه مى كردند:
1. تمام مفسران, الف و لام در (الأرض) را عهد ى دانسته اند و مراد از (الأرض) را سرزمين عرب شناخته اند, چنانكه زمخشرى مى نويسد:
(مراد از أرض درآيه شريفه ارض عرب است; زيرا ارض معهود نزد عرب, همان است و نزديك ترين سرزمين به سرزمين عرب اطراف شام است.) 29
در صورتى كه بنابر تفسير احمد محيى الدين, بايستى الف و لام را استغراق بگيريم تا (أدنى الأرض) به معناى گودترين نقطه زمين معنا شود.
2. تمامى مفسران (ادنى) را معناى (نزديك تر) گرفته اند وهرچند اين واژه به
معناى (پست تر) نيز به كار مى رود, ولى اين كه قرآن, سطح زمين را با سطح
آبهاى دريا سنجيده باشد, امرى غريب مى نمايد; چه اين كه چنين سنجشى
قراردادى است و به وسيله دانشمندان, قرار داد شده است.
3. آنچه در منابع تاريخى آمده است با ديدگاه (العجوز) ناسازگار است; زيرا
برابر ديدگاه او جنگ و شكست روميان از ايرانيان در بحرالميّت و يا طبريه
(درياچه اى است در شمال فلسطين كه شاخه اى از رود اردن به آن مى ريزد. اين
درياچه درگذشته بزرگ تر بود و كشتيها درآن رفت و آمد مى كردند) 30 رخ داده
است در صورتى كه روميان بنابر منابع تاريخى دريك جبهه شكست نخوردند.
ايرانيان به مدّت سى سال عليه روميان لشكركشى كردند و آنان را شكست دادند
31 و وادار به عقب نشينى كردند. حال آيه شريفه به كدام شكست روميان اشاره
دارد؟
برخى مانند يوسف مروه و هبة الدين شهرستانى به آياتى از قرآن براى حركت چرخشى وانتقالى زمين استدلال كرده اند.
ييوسف مروه به آيات نمل / 88 , صافات/5, معارج/40 , قصص/ 71 ـ 72, يونس/
24, فرقان/ 62 و يس / 37 ـ 40 استدلال كرده, ولى از آن جهت كه به چگونگى
دلالت آيات بر حركت زمين اشاره ندارد, نمى توان گفتار و تفسير او را مورد
نقد و بررسى قرار داد, ولى با وجود اين, از برخى آياتى كه او نام مى برد,
شهرستانى و ديگران نيز براى حركت زمين استفاده كرده اند كه برخى ازآن آيات
دلالت بر حركت زمين دارند, ولى برخى با شرايط تفسير ناسازگارند. ازجمله,
مى توان به استناد زير اشاره داشت:
(فقال لها و للأرض ائتيا طوعا أو كرها قالتا اتينا طائعين) فصّلت/ 11
به آسمان و زمين دستور داد به وجود آييد [وشكل گيريد] خواه از روى اطاعت و خواه اكراه و آنها گفتند: ما از روى اطاعت مى آييم.
هبة الدين شهرستانى ازآيه شريفه براى حركت انتقالى استفاده مى كند:
(اين آيه از آياتى است كه دلالت بر حركت زمين دارد, زيرا (اتيان = آمدن) از نظر عرف و لغت, درحركت حسى و انتقالى ظهور دارد.) 32
مراغى و طنطاوى نيز بر اين باورند كه مراد از آسمان درآيه شريفه فضا است و
مراد از زمين نيز جنس زمين است كه به صدها ميليون مى رسد وخداوند دراين
آيه شريفه به آنها فرمان مى دهد حركت كنيد, حركتى مستمر و انتقالى. 33
اشكالى كه دراين گونه تفسير رخ مى نمايد اين است كه در دورانى كه هنوز
اجرام آسمانى شكل نگرفته بود وحالت مذاب و دود مانند داشت, فرمان (ائتيا)
= (بياييد) صادر شد. اين فرمان, فرمان وجود يافتن و شكل گيرى است نه فرمان
به حركت و جا به جايى, زيرا تا چيزى هنوز شكل نگرفته باشد, معنا ندارد كه
مورد خطاب و فرمان قرار گيرد.
فخررازى مى نويسد:
(مراد از (ائتيا) گام نهادن در ميدان وجود و حصول است.) 34
پيرامون كره زمين را اقيانوسى ازهوا به نام جو زمين فراگرفته و موجودات
زمين در پايين اين اقيانوس به سر مى برند. ازت درميان گازهاى متشكله جو
زمين با نسبتى معادل 08/78 درصد در درجه اول واقع شده و پس ازآن اكسيژن با
95/20 درمقام دوم و آرگن با 93/0 درمقام سوم قرار دارد و گازهاى ديگرى چون
دى اكسيد كربن, نئون, هليوم و ئيدروژن نيز به نسبتهاى بسيار جزئى در رديف
هاى بعدى قرار دارند. 35
يكى از نويسندگان در تلاش براى برابر سازى آيات قرآن با اين نظريه علمى به آيه ذيل استناد كرده است:
(ولو أن ما فى الأرض من شجرة أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه)
وى مى نويسد:
(خداوند از (بحر) درآيه شريفه, اين بحر را كه روى زمين وجود دارد اراده
نكرده است, بلكه بحر درآيه شريفه بحرى است به مراتب بزرگ تر از اين دريا و
آن همان پوشش هوايى زمين است كه پيرامون زمين را پوشانده و پس ازآن هفت
بحر ديگر يعنى هفت آسمان ديگر وجود دارد كه اگر همه مركب شوند باز هم
كلمات خداوند پايان نمى پذيرد.) 36
چنانكه پيداست, اظهار نظر اين نويسنده, پايه لغوى و نقلى و علمى ندارد و تحميل يك نظريه علمى برآيه, به روشنى خود را نشان مى دهد.
هنوز دانشمندان نمى توانند با اطمينان بگويند زايش و رويش زمين چگونه آغاز شده و مراحل تكامل ورشد و نمو آن به چه نحو بوده است.37
ولى با اين وجود برخى مفسران و پژوهشگران قرآن كوشيده اند برخى از آيات قرآن را براساس فرضيه هاى خاصى تفسير كنند.
از جمله آن آيات, آيه زير است:
(أولم ير الذين كفروا ان السّماوات والأرض كانتا رتقاً ففتقناهما) انبياء/ 30
آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند وما آنها را از يكديگر باز كرديم.
طنطاوى در تفسير اين آيه مى نويسد:
(آيا كافران نمى دانند آسمان و زمين به يكديگر چسبيده بودند, پس ما آن دو
را از يكديگر باز كرديم و اتحاد آن دو را از بين برديم, چنانكه اين مسأله
الآن در اروپا ثابت شده است; زيرا آنها دريافته اند كه خورشيد كره اى
آتشين بود, ميليونها سال از عمرش مى گذشت وزمين وساير سيارات باخورشيد
بودند, سپس زمين و ديگر سيارات ازخورشيد جدا شدند.) 38
اين ديدگاه طنطاوى درباره پيدايش زمين, برگرفته از نظريه لاپلاس فرانسوى
(1796 م) است, درحالى كه هنوز شصت سال از طرح فرضيه لاپلاس نگذشته بود كه
(كلارك ماكس وبر) آن را باطل اعلام كرد.
ديگر آن كه, آنچه اكنون مطرح است, جدا شدن زمين ازخورشيد است, در صورتى كه
درآيه شريفه واژه (السّماوات) به كار رفته است, نه (الشمس), مگر اين كه
طنطاوى (السموات) را به (خورشيدها) معنا كند كه دراين صورت نيز با يافته
هاى جديد نمى سازد; زيرا ديدگاه لاپلاس اين است كه زمين از خورشيد يعنى
ستاره منظومه شمسى جدا شد نه از خورشيدهاى بسيار!
همچنين روايت شده است شخصى كه چون طنطاوى مى انديشيد, ازامام باقر(ع) معناى آيه را پرسيد, امام(ع) فرمود:
(شايد پنداشته اى آسمان و زمين به هم پيوسته بودند و سپس خداوند آنها را ازهم جدا كرد!
مرد گفت: بلى.
امام(ع) فرمود: استغفار كن; زيرا معناى (رتق) و (فتق) اين است كه درهاى
آسمان در آغاز از فرو ريختن باران بسته بود و سپس خدا آن را به ريزش باران
گشود و زمين نيز از شكفتن نباتات و درختان بسته بود وخدا آن را پس از چندى
باز كرد.) 39
از آن جمله است تفسير برخى مفسران براى آيه ذيل:
(يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السّموات والأرض فانفذوا لاتنفذون الا بسلطان) رحمن/ 33
اى گروه جن وانس, اگر مى توانيد از مرزهاى آسمان و زمين بگذريد, پس بگذريد, ولى هرگز نمى توانيد, مگر با نيرو و توانى بسيار.
اين آيه با توجه به سياق آن مربوط به قيامت است و قرينه آن, آيه سى ويكم (الرحمن) است خطاب به جن و انس:
(سنفرغ لكم أيه الثقلان)
به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه جن و انس.
پس ميان آيات مذكور, پيوستگى است و همچنانكه آيات قبل راجع به قيامت است,
آيه 33 هم نظر به صحنه قيامت و موضوع گريزناپذيرى ازحساب الهى دارد.
ييوسف مروه بى توجه به وابستگى اين آيه به آيات قبلى واين كه اين آيه
درباره قيامت است, توانايى بشر در تسخير فضا را استفاده كرده است. او مى
نويسد:
(اگر كسى در گذشته ادعا مى كرد كه انسان مى تواند فضا را تسخير كند وبه آن
راه پيدا كند, ادّعاى او را خيال پردازى مى شمردند, درحالى كه خداوند در
چهارده قرن قبل اين پيش بينى را كرده است.)
سپس مى نويسد:
(سلطان درآيه هم به معناى برهان و دليل است وهم به معناى قدرت و علم. وآيه
چنين معنايى را افاده مى كند: جن وانس تلاش مى كنند كه از آفاق عبور كنند
وبه عالمهاى ديگر دست يابند و آنها به اين هدف نمى رسند به جهت اسرارى كه
دراين عالم وجود دارد, مگر از راه علم واين همان چيزى است كه امروزه محقق
شده درحالى كه قرآن در چهارده قرن پيش ازآن خبر داده است.) 40
گروهى ديگر از نويسندگان, مانند: نويسنده (علم الفلك در قرآن) نيز ازاين آيه براى توانايى انسان در تسخير فضا استفاده كرده است.
علامه طباطبايى, مفسر بزرگ امامى, نيز اين آيات را درباره قيامت دانسته و
در ردّ مفسرانى كه مراد آيه را نفوذ درآسمانها و زمين مى دانند, مى نويسد:
(سياق آيه با اين معنا سازگار نيست.)41
گروهى ديگر از نويسندگان علم گرا, ازاين آيه نكته هاى ديگرى را نتيجه گرفته وگفته اند:
(با دقت درمعانى كلمات آيه درمى يابيم كه اين آيات با تمثيل بسيار زيبايى به خطر اشعه الكترومغناطيسى و كيهانى دلالت دارند.) 42
ولى چنانكه پيش ازاين گفتيم آيات 33 تا 35 كه نويسندگان محترم به آن
استدلال كرده اند درباره قيامت و رخدادهاى آن است وآيه 35 كه مورد استفاده
قرار گرفته است به عذابهاى اخروى كه در قيامت دامنگير دوزخيان مى شود
اشاره دارد.
(يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلاتنتصران) الرحمن/ 35
شعله هايى ازآتش بى دود, و دودهايى متراكم برشما سرازير مى شود و نمى توانيد از كسى يارى بجوييد.
وافزون براين, سياق آيات شريفه درمقام تحدى و مبارزطلبى است واگر درآيات
پيش گويى توانايى علمى بشر درآينده باشد, موضوع تحدّى جايى نخواهد داشت.
ونكته ديگر آن كه (تنفذوا) ازماده (نفذ) گرفته شده است و معنى آن نفوذ
كردن است و نفوذ در قطر به معناى نفوذ درجرم وماده است نه سفر در فضا.
به همين جهت است كه دكتر محمد جمال الدين الفندى كه ازمترجمان نامى عرب است مى نويسد:
(بسيارى از جمله خود من كه در گذشته بر اين باور بودم كه آيه (يا معشرالجن
والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السّموات و الأرض فانفذوا لاتنفذون
الاّ بسلطان) از دلايل رفتن انسان به فضاست, ولى وقتى معناى (اقطار) را به
درستى دريافتم فهميدم آيه نظر بر عجز انسان از نفوذ درآسمانها و زمين
دارد; زيرا گذشتن از نواحى زمين معنايش شكافتن زمين و نفوذ كردن به باطن
زمين است كه بسيارگرم است! شكى نيست به مجرد اين كه پوسته زمين شكافته
شود, مواد مذاب فوران مى كند.)43
گروهى از نويسندگان در برابر سازى دستاورد علمى بشر در قرن بيستم; يعنى
شكافتن اتم, از آياتى سود برده اند كه درآنها واژه (ذره) و يا تعبير
(مثقال ذرّة) به كار رفته است.
(ومايعزب عن ربّك من مثقال ذرّة فى الأرض ولا فى السّماء و لاأصغر من ذلك و لاأكبر الاّ فى كتاب مبين) يونس/ 61
وهيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند, حتى آنچه به
اندازه سنگينى ذره اى ويا كوچك تر ازآن و يا بزرگ تر باشد, مگر اين كه
[همه آنها] در لوح محفوظ ثبت است.
(لايعزب عنه مثقال ذرّة فى السّموات ولا فى الأرض ولا أصغر من ذلك و لاأكبر الاّ فى كتاب مبين) سبأ/ 3
خداوند كه از غيب آگاه است وبه اندازه سنگينى ذره اى درآسمانها و زمين از
علم او دور نخواهد ماند و نه كوچك تر ازآن و نه بزرگ تر, مگر اين كه
دركتابى آشكار ثبت است.
اين گونه استفاده ازقرآن, نشانه و دليل اطمينان آور ندارد و تنها يك احتمال و استحسان مى نمايد; زيرا اتم داراى 3 جزء است:
1. پروتون (مثبت)
2. نوترون (خنثى)
3. الكترون (منفى)
حال اگر پيشرفت بشر در زمينه هاى علمى به جايى رسيد كه توانست اجزاى اتم
را نيز بشكافد, ناچار خواهد شد (ذرّه) را به معناى ديگر بگيريم.
بنابراين, بهتر آن است كه ذره را به شىء سبك وزن هستى معنا كنيم, تا در هر عصر و زمانى ناچار نگرديم معناى جديدى براى آن بيافرينيم!
گروهى از مفسران و پژوهشگران قرآن در تلاش براى برابرسازى آيات قرآن با
يافته ها و فرضيه هاى جديد علمى مى كوشند ازآياتى در برابرسازى با فرضيه
انفجار بزرگ استفاده كنند وازجمله:
(ثمّ استوى الى السّماء وهى دخان) فصلت/ 11
سپس به آفرينش آسمان پرداخت, درحالى كه به صورت دود بود.
طنطاوى مفسر علم گراى اهل سنّت در تفسير آيه شريفه مى نويسد:
((درحالى كه به صورت دخان بود) يعنى ماده اى گازى و آتش زا بود مانند دود
يا ابر يا سديم كه امروزه در علم جديد عالم سديم ناميده مى شود.) 44
اين ديدگاه از زاويه هاى گوناگون, شايسته نقد و بررسى است:
1. آيه شريفه تصريح دارد كه آسمان پيش از آفرينش (دخان) بود. (دخان) در
لغت يعنى گرد و غبار و دود آتش, در صورتى كه طنطاوى آن را به ماده اى گازى
و آتش زا معنا مى كند.
2. آنچه اكنون, هرچند به صورت فرضيه, مطرح است, اين است كه (پس از انفجار
بزرگ حركت دورانى پديد آمد و توده اى ازگازهاى عناصر گوناگون به صورت
(دودى عظيم) به چرخش درآمد) ,45 نه اين كه آسمان پيش از اين خود گاز آتش
زا بود.
وگويا به جهت همين تفسيرهاى علم گرايانه است كه برخى (دخان) درآيه دهم
سوره دخان را به گازهاى سمى و خفه كننده تفسير مى كنند 46 در صورتى كه آيه
(فارتقب يوم تأتى السّماء بدخان مبين) (دخان/ 10) به قرينه آيه يازدهم
(ربّنا اكشف عنّا العذاب انّا مؤمنون) مربوط به قيامت نيست; زيرا قيامت
محل ايمان آوردن نيست, تاعذاب شدگان از خدا چنين درخواستى نمايند.
وافزون بر اين, دخان دودآتش است و آيه (يرسل عليكما شواظ من نار) الرحمن/
35 (بر شما فرستاده مى شود شعله هايى از آتش بى دود) دلالت براين دارد كه
ازآتش قيامت دود بر نمى خيزد.
مسلمانان در اواخر حكومت امويان با ترجمه كتاب بطلميوس كه نام آن در عربى
(مجسطى) است با ديدگاههاى نجومى يونانيان آشنا شدند و هيئت بطلميوس راحق
مطلق پنداشته, آيات قرآن را برآن برابر مى كردند. براساس هيئت بطلميوس كه
1500 سال حاكميت مطلق داشت, نُه فلك وجود داشت:
1. فلك قمر 2. عطارد 3. زهره 4. شمس 5. مريخ 6. مشترى 7. زحل 8.فلك بروج
9. فلك اطلس. در صورتى كه در قرآن نامى از افلاك نه گانه ديده نمى شود
وآنچه هست آسمانهاى هفتگانه است.
مسلمانان در توجيه شمار افلاك در قرآن و هيئت بطلميوس گفتند: (شمار افلاك
هفت است و دو فلك ديگر فلك بروج و فلك اطلس خارج از هفت آسمان قرار دارد و
فلك بروج همان كرسى است و فلك اطلس همان عرش) اينان به آيات ذيل استشهاد
مى كردند:
(وسع كرسيه السّموات والأرض) بقره/ 255
(ألم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقاً) نوح / 15
(وجعلنا السّماء سقفاً محفوظاً) أنبياء/ 32
پس از آن كه ديدگاه بطلميوس در سال 1514 از سوى يك كشيش لهستانى, به نام
نيكولاى كوپرنيكوس (كوپرنيك) ردّ شد و درسال 1609 گاليله نيز باطل بودن
نظريه ارسطو و بطلميوس را آشكار ساخت, مسلمانان ديدگاه جديدى را فرا روى
خويش ديدند كه به هيچ روى با ديدگاه بطلميوس سازگار نبود به همين جهت كوشش
كردند براساس يافته هاى جديد آيات وحى را تفسير كنند! برخى ادّعا كردند كه
عدد هفت (سبع سماوات) دلالت بر انحصار ندارد وخصوصيتى ندارد و مراد از عدد
هفت افاده كثرت است.
وگروهى مانند هبه الدين شهرستانى گفتند:
(مراد از هفت آسمان جو سيارات هفت گانه منظومه شمسى است كه هريك از اين
سيّارات, خود يك زمين به شمار مى آيد و در نتيجه هفت زمين و هفت آسمان
داريم.)
در توجيه اين كه در قرآن شمار سبع سموات آمده است, ولى در هيئت جديد , نُه سياره و نُه آسمان ثبت شده است مى گويد:
(تصور مى رود كه شرع مطهر درمقام بيان عدد سيارات براى عامه مردم, فقط نظر
به سيارات قابل رؤيت داشته, نه سياراتى كه درآن قرون قابل رؤيت نبوده است.
پس چون فقط اين زمينهاى هفت گانه درآن زمان صلاحيت رؤيت داشته, شارع مقدّس
هم در كلمات خود فقط آن را بيان كرده است.)48
به هرحال, تفسير پيشينيان به جهت ناسازگارى با يافته هاى جديد وعلمى نبودن
هيئت بطلميوسى باطل است و ديدگاه شهرستانى كه مراد از (سماء) راكره محيط
بر زمين يعنى جو كره زمين مى داند وبه ناچار دخان درآيه شريفه (ثمّ استوى
الى السّماء وهى دخان) را به بخار آب تفسير مى كند 49 نيز با يافته هاى
جديد علمى ناسازگار است; زيرا:
(زمين در آغاز بسيار داغ و فاقد جو بود. در طول زمان سرد شد و ازگازهاى
متصاعد از صخره ها, جو به وجود آمد. اين آتمسفر نخستين, چيزى كه به درد
زندگى ما بخورد نبود و به جاى اكسيژن از گازهاى سمى بسيار مثل سولفيد
هيدروژن آكنده بود.) 50
و بر فرض پذيرش اين كه بخار آب يكى از اجزاء تشكيل دهنده جو باشد, نمى
توان آن را تنها عنصر تشكيل دهنده جو خواند; زيرا گازهاى ديگرى نيز در شكل
گرفتن جو تأثير داشته اند.
مسأله تكامل و بويژه تكامل زيستى انسان ازمسائل پراهميت و جنجال برانگيز
در حوزه معرفت دينى است و بسيارى از پژوهشگران مسلمان در اثبات و نفى آن
از ديدگاه قرآن سخن گفته اند.
از ديرباز در مسأله حيات دو ديدگاه اساسى وجود داشته است:
براساس اين ديدگاه, خداوند مى آفريند وهموست كه مى ميراند وحيات هميشه و
درهمه حال وهمه جا از آغاز تا فرجام آفرينش به اراده وخواست خداوند صورت
مى گيرد.
كارل لينه (1778 ـ 1707) از دانشمندان قرن هجدهم سوئيس, معتقد است گونه
هاى جانداران و روييدنيهاى گوناگون كه در آغاز آفرينش از طرف (نيروى
ماوراء الطبيعه) آفريده شده, تا به امروز هيچ گونه تغييرى نكرده و همچنان
لايتغير مانده اند. نظريه تغيير ناپذير بودن انواع, مدتهاى مديدى بر علوم
زيست شناسى فرمانروا بود. 51
اين نظريه هرچند پيش از لامارك نيز مطرح بود, ولى با تلاش خستگى ناپذير
ژان لامارك, به صورت علمى مطرح شد و او دركتاب (فلسفه حيوان شناسى) براى
نخستين بار به ردّ نظريات لينه پرداخت ونشان داد موجودات زنده تغيير
پذيرند و از ساده به پيچيده تكامل مى يابند وهمچنين او معتقد به (خلق
السّاعة) بود; يعنى اعتقاد داشت موجودات زنده خود به خود ازمواردى بى جان
ساخته مى شوند. 52 ازنگاه لامارك اين پديده ترانسفورميشن نام دارد.
وپس از چند دهه كه از ديدگاه لامارك گذشت چارلز داروين, ديدگاه جديدى
ابراز داشت. او در كتاب اصل انواع نشان داد كه گياهان وحيوانات كنونى زمين
كه شمار گونه هاى آنها از يك ميليون فزون تر است از آغاز داراى صورت كنونى
نبوده اند, بلكه از دگرگونى گياهان, حيوانات ديگرى كه هيئتى ديگر داشته
اند و ساده تر بوده اند به وجود آمده و تحت تأثير عوامل گوناگونى كم كم
زياد شده اند و تنوع يافته اند. 53
داروين در برابر لامارك, شايستگى تغيير موجود زنده را تحت تأثير شرايط
محيط زمين دانسته و معتقد بود كه صفات مفيد و مضر هر دو ظاهر مى شوند,
امّا انتخاب طبيعى در ميدان تنازع بقاء مناسب ترين افراد را برمى گزيند و
سپس ويژگيهاى اكتسابى اين افراد تحت تأثير محيط ارثى مى گردد. 54
داروينيسم نيز عمرى دراز نداشت و با پيدايش علم وراثت بر آزمايشهايى كه
مندل انجام داد, به زودى ضعف نظريه داروين و لامارك روشن شد و زيست شناسان
و دانشمندان ژنتيك فهميدند كه (نقطه ضعف بزرگ نظريه يا تئورى داروين,
نشناختن ماهيت مكانيسم وراثت بوده است. 55
ييكى ازمقالات بحث تكامل, پيوستگى نسلى موجودات زنده است و طرفداران اين
ديدگاه, بايستى پيوستگى موجودات زنده را از ديدگاه و نگاه آيات قرآن اثبات
مى كردند! به همين جهت برخى نويسندگان تحت عنوان (احوال جنينى انسانى در
بيان قرآن) مى نويسد:
(يكى از مواردى كه قرآن به دفعات, توجه مردم با فكر را نسبت به آن جلب
نموده است دقت دراحوال جنينى انسانى است بيش تر اين آيات در تأييد و توضيح
پيوستگى نسلى موجودات زنده با انسان مى باشند مانند: آيه 98 از سوره
انعام, آيه 5 از سوره حجّ, آيات 13 و 14 از سوره مؤمنون وآيات 1 و 2 سوره
دهر.) 56
سعى در تفسير آيات جاودان الهى براساس آراى ناپايدار زيست شناسان, حركتى ناروا مى نمايد!
نويسنده ياد شده ضميرمفرد مذكر در آيه (ثمّ جعلناه نطفة) را به (سلالة من طين) باز مى گرداند و در ترجمه آيه مى نويسد:
(سپس آن را (چكيده و عصاره از گل را) نطفه اى ساخته و در قرارگاه شايسته اى قرار داديم.)
براساس اين برداشت, دو نكته را يادآور مى شود:
1. عطف ترتيبى (ثمّ) كه در ابتداى آيه آمده است, نشان مى دهد كه مدلول آيه
13 در زمانى پس از مفهوم آيه پيش از آن صورت گرفته است; يعنى پس از آن كه
دگرگونى بايسته در تركيب خاك صورت گرفت و به بيان آيه (سلاله) اى از آن
فراهم شد, سلاله مزبور آمادگى مى يابد تا به آفرينش خدا دريافت (حيات) كند
وبه صورت نطفه كه نمودار زنده بودن واز ويژگيهاى موجودات زنده است,
دگرگونى يابد.
2. واژه نطفه كه دراين آيه آمده است, نكره استعمال شده و شامل نطفه هر
موجود زنده مى شود. بنابراين كلمه مزبور نمى تواند ناظر به نطفه انسان
(چنان كه بعضى از مفسران گمان برده اند) باشد. چنانكه مى بينيم هر
دوبرداشت برپايه اشتباه ايشان در ضمير (جعلناه) مى باشد. ضمير مذكر درآيه
ياد شده , نه به (سلالة من طين) بلكه به (انسان) كه در آيه 12 آمده است,
بازمى گردد.
و در نتيجه آيه به تداوم نسل انسان از راه آميختگى نطفه نر وماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى دهد.
ييكى از علوم غريبه كه ازنظر علمى در شاخه روان شناسى قرار مى گيرد,
اسپريتيسم (احضار ارواح) نام دارد كه بيش از يك سده از عمر آن نگذشته است
و در بسيارى ازكشورها موافقان و مخالفانى دارد.
اسپريتيسم نظريه اى است مبتنى بر وجود, ظهور و بروز و نمايش و آموزش و دستور ارواح57 و تعريف آن بر سه بنياد استوار است:
1. اسپريتيسم نظريه اى است درباره حقيقت جوهرى روح.
2. ارواح خود را به ما نشان مى دهند.
3. ارواح ما را آموزش مى دهند.58
اين دانش نخستين بار توسط دكتر خليل ثقفى (اعلم الدوله) به ايران آورده شد
او كه براى تكميل تحصيلات پزشكى به پاريس رفته بود از دانشمندان علم ارواح
سود جسته و پس از بازگشت به ايران مركز روح شناسى تجربى (مجمع معرفة الروح
تجربتى) را بنياد نهاد و در گسترش آن علم كوشيد و آثارى ازخود بر جاى
گذاشت. 59
طنطاوى مفسر علمگراى اهل سنت در تفسير آيه شريفه زير مى كوشد علم احضار
ارواح رااز آن استفاده كند و در حقيقت او مى خواهد به گمان خود معجزه
انبياء را توجيه علمى كرده و با اسپريتيسم تطبيق كند. 60
(فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى اللّه الموتى)
سپس گفتيم قسمتى ازگاو را به كشته بزنيد (تا زنده شود و قاتل رامعرفى كند), خداوند اين چنين مردگان را زنده مى كند.
طنطاوى و برخى ديگر از مفسران تلاش كرده اند كه زنده شدن مرده را دراين
آيه به معناى حاضر كردن روح تفسيركنند تا ازنظر دانشمندان تجربى, موضوعى
درخور پذيرش باشد, بى خبرازاين كه تفسير آنان به دلايل مختلف داراى خدشه
است:
1. درآيه شريفه, تعبير(كذلك يحى اللّه الموتى) (خداوند اين گونه مردگان را
زنده مى كند), دليل آن است كه موضوع حاضر كردن ارواح نبوده, بلكه به راستى
زنده كردن مرده و حيات بخشيدن به آن بوده است; زيرا خداوند مردگان را زنده
مى كند نه اين كه فقط روحشان را حاضر كند.
2. بسيارى از عالمان, اصولاً احضار ارواح را منكرند.
مصطفى الطير الحديدى مى نويسد:
(دانش ارواح علمى است دروغين وبا دين سازگار نيست, چه برسد به اين كه
بتواند مفسر آيه اى از قرآن قرار گيرد; زيرا وقتى روحى مشخص و معين بخواهد
احضار شود ممكن است جن به صورت روح آن فرد درآيد ومطالب خلاف واقع ابراز
كند و با اين احتمال چگونه ممكن است حكم قتل را بر شخص باركرد.) 62
پزشكان مسلمانى كه كوشش داشته اند اعجاز علمى قرآن را نشان دهند, ازآيات
قرآنى درجهت نشان دادن تصويرى علمى سود برده اند كه برخى ازآن آيات به هيچ
روى با انتظار آنها همخوانى و سازگارى ندارد. براى نمونه:
عدنان الشريف نويسنده (من علم الطب القرآنى) در تفسير آيه هاى: (ان كلّ
نفس لمّا عليها حافظ) طارق/ 4 (هركس مراقب ومحافظى دارد.) و (له معقبات من
بين يديه ومن خلفه يحفظونه من امراللّه) رعد/ 11 (براى انسان مأمورانى است
كه پى درپى, از پيش رو و از پشت سرش او را از فرمان خدا حفظ مى كنند.) مى
نويسد:
(آيا مى شود در قرن بيستم اين آيه ها رابه همان معانى كه از سوى پيامبر
براى آن آمده است تفسير كرد؟ واز وجوهى ديگرى كه به كمك علم روشن شده است,
چشم پوشيد؟)63
سپس او مى افرايد:
(مراد ازنفس درآيه , همه حيوانات وگياهان و انسانها و به ديگر سخن, آفريده
هاى زنده است ومراد از حافظ و معقّبات نيز سيستم دفاعى حيوانات و گياهان
وانسانهاست.) 64
استدلال عدنان به آيه (له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر
الله…) درست نمى نمايد, چه اين كه درآيه ضميرهاى (له) , (يديه) , (خلفه) و
(يحفظونه) به همان موصول در آيه پيشين (آيه 10) باز مى گردد. آن آيه چنين
است:
(سواء منكم من اسر القول ومن جهر به ومن هو مستخف باللّيل و سارب بالنّهار)
رعد / 10
براى او يكسان است كسانى ازشما كه پنهانى سخن بگويند يا آن را آشكار سازند
و كسانى كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنايى روز.
كلمه (من) در اين آيه, بى گمان به انسان باز مى گردد و آنچه نگاه داشته مى
شود, انسان است نه تمام حيوانات وگياهان, چنانكه عدنان الشريف پنداشته است.
1. غزالى, ابوحامد, احياء علوم الدين (بيروت, دارالمعرفة) 1/ 289.
2. زركشى, محمد, البرهان فى علوم القرآن (بيروت, دارالمعرفة) 1/ 102.
3. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن (دارالفكر) 1/ 2 ـ 3.
4. مروه, يوسف, العلوم الطبيعة فى القرآن (بيروت, مطابع الوفا)/ 83.
5. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن, 2/ 89.
6. مروه, يوسف, العلوم الطبيعية فى القرآن, 76 ـ 77.
7. رشيد رضا, محمد, المنار, (بيروت, دارالمعرفة) مقدمه.
8. طباطبايى, محمد حسين, الميزان (بيروت, مؤسسة اعلمى) 12/ 325.
9. نيازمند, رضا, بيّنات, شماره دهم / 21.
10. همان.
11. همان.
12. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن, 1/ 139.
13. پلاتك, ماكس, تصوير جهان در فيزيك جديد, ترجمه: مرتضى صابر (كتابهاى جيبى)/ 124
14. پاتريك مور و ديگران, سرگذشت زمين, ترجمه, عباس جعفرى (مؤسسه گيتا شناسى)/ 32 ـ 33
15. قطب, محمد, انسان بين ماديگرى و اسلام, (دارالعلم), 50.
16. مونتگمرى وات, ويليام, برخورد آراء مسيحيان و مسلمانان, ترجمه, محمد حسين آريا (فرهنگ اسلامى)/ 212
17. مطهرى, مرتضى, علل گرايش به ماديگرى (قم, صدرا)/ 34.
18. عدالتى, تقى, مقدمه اى برشناخت نجوم در جغرافياى رياضى/ 38.
19. العجوز, احمد محيى الدين, معالم القرآن فى عوالم الاكوان (بيروت, دارالندوة الجديدة)/ 60.
20. طنطاوى, الجواهر, 7/ 166.
21. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 11/ 378.
22. قطب, سيد, فى ظلال القرآن (بيروت, احياء التراث) 5/ 102.
23. حنفى, احمد, التفسير العلمى للآيات الكونية (مصر, دارالمعارف)/ 393.
24. راشد عبداللّه, تفسير مشكل القرآن / 103.
25. نيازمند, رضا, بيّنات, شماره 10, صفحه 36.
26. هافمن, ويليام حى, ستاره و سحابى, ترجمه: محمد تقى عدالتى وبهزاد قهرمان (گستره)/ 166.
27. عدالتى, تقى, مقدمه اى بر شناخت نجوم در جغرافياى رياضى / 12.
28. محجوب, محمود و ياورى, فرامرز, گيتاشناسى كشورها (گيتاشناسى), 18; اطلس نوين (سحاب), 140; اطلس الصحيح للعالم, (بيروت, الحياة)/ 57 ـ 58.
29. زمخشرى, جاراللّه, الكشاف عن غوامض آى القرآن (بيروت, دارالكتاب العربى) 30/ 466.
30. معين, محمد, فرهنگ فارسى, (اعلام) (اميركبير) 5/ 1081.
31. زرين كوب, عبدالحسين, تاريخ مردم ايران قبل از اسلام (اميركبير)/ 513.
32. شهرستانى, هبة الدين, اسلام و هيئت, (وفاء)/ 187 ـ 188.
33. مراغى, احمدمصطفى, تفسير المراغى (بيروت, داراحياء التراث العربى) 24 / 112; طنطاوى, الجواهر, 19/ 91.
34. فخررازى, تفسير كبير, 27 / 106.
35. پاتريك مور و ديگران, سرگذشت زمين/ 17.
36. عدنان الشريف, علم الفلك فى القرآن (بيروت, دار العلم للملايين) 1/ 28.
37. پاتريك مور, سرگذشت زمين/ 33.
38. طنطاوى, الجواهر, 10/ 198.
39. بحرانى, سيد هاشم, البرهان فى تفسير القرآن (اسماعيليان) 3/ 58.
40. مروه, يوسف, العلوم الطّبيعية/ 167 ـ 168.
41. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 19 / 107.
42. هفت آسمان/ 104 ـ 105.
43. ابوحجر, احمد عمر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان (بيروت, دار القتيبة)/ 435 ـ 436.
44. طنطاوى, الجواهر, 19/ 89.
45. نيازمند, رضا, بيّنات, شماره 10 ص 36.
46. مصطفى الطير, اتجاهات التفسير فى العصر الحديث / 304.
47. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 16/ 347.
48. شهرستانى, هبة الدين, اسلام و هيئت/ 238.
49. همان/ 187 ـ 188 و 239.
50. هاوكينگ, تاريخچه زمان/ 155.
51. قارايوين, آ. اى, پيدايش انسان, ترجمه عزيز محسنى (تهران, سپهر)/ 113.
52. احمد زاده هروى, محمود, بررسى نظريات حيات و تكامل (تهران, فجر)/ 55.
53. بهزاد, محمود, داروينيسم و تكامل, (كتابهاى جيبى)/ 5.
54. احمد زاده, هروى, محمود, بررسى نظريات حيات و تكامل/ 79.
55. بهزاد, محمود, داروينيسم و تكامل/ 221.
56. سحابى, يداللّه, خلقت انسان (شركت سهامى انتشار)/ 134 ـ 135.
57. كاستلان, ايوون, اسپريتيسم, ترجمه: محمد حسين سروى, (اشكان)/ 23.
58. همان/ 25 ـ 27.
59. چهاردهى, نورالدين, ارتباط با ارواح (آفرينش)/ 408.
60. طنطاوى, الجواهر/ 1/ 83.
61. قاسمى, محمد, محاسن التأويل (دارالفكر) 1/ 157.
62. مصطفى الطير, اتجاهات التفسير فى العصر الحديث/ 75, به نقل از: التفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 183.
63. عدنان الشريف, من علم الطب القرآنى (بيروت, دارالعلم للملايين)/ 326.
64. همان/ 326 ـ 327.